محل تبلیغات شما



عاقا ما چهارشنبه شب خونه داییم دعوت بودیم

فقط ما بودیم و خالم اینا

بعد من دیدم موضوع بحثشون راجب عروسی مروسیه و خوشم نمیاد

گفتم بی کارم پاشم برم با این بچه مچه ها بازی کنم

رفتم بهشون گفتم می خوام باهاتون بازی کنم

کف کردن بعد جیغ زنون دویدن طرفم

خلاصه که تا آخر مهمونی با اونا پانتومیم بازی کردم و

کلی حس خوب بهم تزریق شد

+پیشنهاد میدم شمام از این کارا بکنید

بچه ها خیلی موجودات قشنگین کلی حال می کنین:))

بعد دقیقا فردا شبش دعوت شدیم خونه اون یکی داییم

که خونشون تو یه شهر دیگست

این دفعه همه فک و فامیلا دعوت بودن

چند دقیقه بعد از اینکه ما رسیدیم

تو جمع این بچه مچه ها اومدن گفتن بیا بریم بازی کنیم

بعد همه تعجب کردن گفتن با بچه ها بازی می کنی؟

از سنت خجالت بکش و فلان و بمان

منم اصلا قصد نداشتم برم باهاشون بازی کنم

ولی برای این که این کار و عادی جلوه بدم

و بفهمن روحیه بچه گانه ربطی به سن نداره رفتم باهاشون بازی کردم

اصلا مگه من چند سالمه؟

من فقط 15 سالمه

چون 15 سالمه باس قید شادیامو بزنم؟ 

من اون موقع فکر نکردم که چجوری قضاوتم می کنن 

فقط به حس و حال خوبم بعد بازی با بچه ها فکر کردم

و چقدر شاد کردن دل چند تا بچه قشنگه:))


والده و ابوی روز پنجشنبه برگشتن

 و من هفته متفاوتی رو پشت سر گذاشتم

برام یه ساعت مچی خیلی خفن گرفتن

منم که عاشق ساعت

اصولا ساعت به آدم شخصیت میده حتی اگه کار نکنه

ولی یه اتفاقی باعث شد هفتم خراب بشه 

برادر ساغر سرطان داره و من حالم بسی گرفته 

ساغر که هفته پیش و کلا نیومد مدرسه

ولی الان حال ساغر بهتره

بابام چند روز پیش با پدر ساغر (رفیقشه) صحبت کرد و باباش گفت که احتمال

خوب شدنش زیاده

آخه فقط سه سالشه

ولی به قول خودم: فَالله خَیرٌ حافِظٌ وَ هُوَ اَرحَمُ الرّاحِمین:))

دیگه که یه سری اتفاق بامزه ام افتاد که بعدا براتون تعریف می کنم

فعلا

 


امروز داشتم فکر می کردم که اگه بلاگفا و . هم مثل اینستا می شد چقدر مزخرف می شد مثلا فکر کنین تو هر وبلاگی که می رفتی اولش با یه سری تبلیغات مواجه می شدی که: بچه هـــــــــــــا به وب فلانی برید و لینکش کنید خاطرات روزمرش و می نویسه و خیلی بامزس و. اصلا فکرشم عذاب آوره حالا یه سری شباهتا هم داره ها مثلا میشه به این لینک کردن به چشم فالو کردن نگا کنیم ولی در کل خدایا مرسی واقعا + به نظرتون چه جوری به یکی با احترام بگیم که من حوصله ی صحبت کردن با تلفن
دیدین اعلام نتایج کنکوریا اومده؟ آدم نمیدونه بپرسه ازشون چه خبر؟ نپرسه ازشون چه خبر؟ آخه بپرسی اگه رتبشون بد شده باشه میشی آدم بده نپرسی اگه رتبشون خوب شده باشه بازم میشی آدم بده که یه احوالی ازشون نمی گیری من هرسال میگم که کنکور بدم رتبمو میزنم رو پلاکارد میزنم سر در خونمون ولی خوب نمیدونم تا اون موقع نظرم عوض خواهد شد یا چی ولی خدایی نباید اگه رتبه ی کسی بد شده یا خوب بر اساس رتبش قضاوتش کرد من به این معتقدم که کنکور حداقل چهل درصدش شانسیه چون هر سال
شنبه رفتیم مدرسه گروهبندی شدیم من و دوستم رفتیم تو گروه الف و این هفته روز های زوج رفتیم مدرسه از این وضع حالم بهم می خوره ولی چه میشه کرد غیر از سازش معلمامون کلا عوض شدن تا اینجا با همشون حال کردم ولی معلم زمینمون خیلی حرف می زنه واقعا تحملش سخته برام ولی در کل معلم باحالیه تو مدرسه دیگه نمیتونم بپر بپر کنم و بقیه رو اذیت کنم یکی از دلیلاشم اینه که بیشتر دوستای پایم افتادن گروه ب پس ترجیح میدم تو خونه بمونم ینی میشه همگی اون روز و ببینیم که کرونا رفته و
در جریان هستید که شنبه باس بریم مدرسه؟؟ واقعا الان نمیدونم باید خوشحال باشم یا چی ولی به نظرم جذاب میشه جذابیتش برا اینه که دیگه هر چقدر سر کلاس حرف بزنیم معلم متوجه نمیشه کی داره حرف می زنه و اینکه من بمیرم برا این شاخای مدرسه _زبووونم لال _ آخه ناخن های لاک زدشون دیگه زیر دستکش مشخص نمیشه تازه ویتامین لب رنگی ای که به بهونه ترک خوردن لبشون زدن هم مشخص نمیشه _البته الله اعلم که بهونس یا چی _ و در اخر باید گفتوای به حال اونایی که به خاطر آلرژی به فصل پاییز

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

موضوع و مقاله بيس حسابداري(2020)